کاروان

فراق ( شعر )

میان خواب و رویا

دو قاب پنجره ازهم گشودند

دو تا برگ بنفش و زرد پائیز

کنار دفترم آرام گرفتند .

و پرده با  نوای باد رقصید ...........

بناگه یک کبوتر پرکشید

با  بال خونین!

نشست بر روی دل بازخم دیرین .

میان سینه ام کاشانه اش شد

حصار دستهایم لانه اش شد .

سر او در میان چشمه ی اشک

به سان تشنه ای در آن رهاشد  :

میان پنجه ام آرام غنودی !

ولی  ده پنجه ام خونین نمودی ...........

تن سردش در هرم دست گرمم

بناگه شعله شد در روح سردم .

درون خرمن سوزان عشقم

پرو بالش بسوخت در هیمه ی عشق !

چو خاکستر شدیم باهم !

"  فراق  "  تعبیر خوابم شد ..................



+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:٢٥ ‎ق.ظ ; ۱۳٩٠/٧/۱٦

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir